بازدید امروز : 255
بازدید دیروز : 392
ساختار هویت انسان:
درباره ساختار وجودی انسان و اینکه دو ساحتی است یا تک قطبی، دو نظریه مهم و کلی وجود دارد.
اول. نظریه اکثر اندیشمندان غربی مبنی بر اینکه انسان هویتی تک قطبی و طبیعی دارد. انسان موجودی مادی و زیستی است که تحت تاثیر تاریخ، جامعه ، تربیت ، ویا انتخاب خود ساخته می شود. این نظریه عمدتا مربوط به کسانی است که روح انسان را از سنخ بدن و طبیعت و ماده می دانند.
دوم . نظریه اندیشمندانی که علاوه بر بعد طبیعی، برای انسان بعدی متافیزیکی نیز قایل اند . کسانی که انسان را دارای روحی مجرد و از سنخ ملکوت می دانند.
اسلام طرفدار نظریه دوم است. از این دیدگاه آدمی به طور کلی از دو گونه هویت معنوی و مادی برخوردار است. از این نظر که از بدن مادی و طبیعی سود می برد ، هویتی بشری و طبیعی دارد و از آن جهت که دارای روحی مجرد و فرا طبیعی است، دارای هویتی مجرد نیز هست.
قرآن کریم به ساختار دو بعدی روح انسان اشاره کرده و می فرماید: خداوند آفرینش انسان را ازگل آغاز کرد، سپس او را سازمان هماهنگ بخشید و از روح خود در او دمید، پس انسان آمیزه اى از عنصرى مادی و زمینى و عنصری مجرد و الهى است، و بدأ خلق الانسان من طین ثم سوّاه و نفخ فیه من روحه، شروع خلقت انسان از خاک بود، سپس او را بیاراست و از روح خویش در او دمید. سجده / 9 و 7.
در آموزه های دینی ما تعبیرهای فراوانی نسبت به دو واقعیت وجودی انسان وجود دارد، همچون: خود حقیقی و خود مجازی، خود ملکوتی و خود ملکی، خود مثبت و خود منفی، خود عالی و خود سافل، خود مجرد و خود مادی، خود معنوی و خود طبیعی و مانند آن.
اینکه انسان دارای دوساحت مادی و مجرد است، قابل انکار نیست، ولی از دیدگاه انسان شناسی و خودشناسی باید به این نکته توجه کنیم که ما به عنوان انسان، موجودی فرامادی و روحانی هستیم و بدن مادی، تنها قالب این جهانی ما است. ما به بدن طبیعی خود در این دنیا نیاز داریم، ولی بدن نیستیم. انسان، طبیعت مادی نیست، انسان یک حقیقت روحانی است و بدن تنها ابزاری است که خدای متعال در این زندگی در اختیار ما قرار داده تا بتوانیم در عالم عنصری و طبیعت مادی این عالم زندگی کنیم.
این رویکرد باعث نمی شود که ما بدن و هویت بشری خود را فراموش کنیم و یا آن را از حیطه فعالیت های خودسازانه خارج بدانیم، زیرا در هر صورت انسان تا هنگامی که زنده است و در این سرای زندگی می کند، در طبیعت رشد می کند و به بدن و هویت بشری خود نیاز دارد و تا هنگامی که آن را به خوبی مدیریت نکند، امکان رشد معنوی و انسانی نیز نخواهد داشت.
سه گانگی هویت انسان:
قرآن کریم در مورد انسان از سه واقعیت وجودی نفس، عقل و قلب سخن می گوید. نفس مجموعه ای از قوای غریزی آدمی است و هویت بشری انسان را می سازد، عقل که مرکز ادراک و استدلال است، به انسان هویت انسانی می دهد و قلب که عرش رحمان است، به آدمی هویتی الهی می بخشد.
مطابق این رویکرد، بعد مجرد انسان نیز خود به دو هویت انسانی و الهی تقسیم می شود. بنابراین در یک نظریه کلی و نهایی درباره ساختار هویت انسان می توان گفت: انسان به طور کلی دارای سه گونه هویت است.
هویت بشری و حیات طبیعی:
آنکه می خورد و می خوابد، ازدواج و آمیزش می کند، شهوت و غضب دارد، کار و تلاش طبیعی انجام می دهد، هویت بشری انسان است. در قرآن کریم آمده: سران کفر به به قوم خود می گفتند: آنکه که ادعای پیامبری دارد، جز بشری مانند شما نیست. از آنچه شما می خورید و می نوشید، می خورد و می نوشد، ما هذا الا بشر مثلکم یاکل مما تاکلون منه و یشرب مما تشربون. مومنون، 33.
هویت بشری انسان از سنخ حیوان است؛ یعنی نوعی از انواع حیوانات محسوب می شود و تحت عنوان "حیوان سخنگو" تعریف می گردد، ولی هویت انسانی او از سنخ ملکوت و عوالم فرا طبیعی است و تعریف خاص خود را می طلبد. خدای متعال آنگاه که بدن و هویت بشری انسان را تکمیل کرد و از روح خویش در او دمید و آدمی صاحب بعد مجرد انسانی شد به ملائکه فرمود بر او سجده کنند، فاذا سویته و نفخت فیه من روحی فقعوا له ساجدین. حجر، 29.
واژه بشر از بشره است و به چهره ظاهری انسان اطلاق می شود، همان که از خاک و آب آفریده شده است. اذ قال ربک للملائکة انی خالق بشرا من طین. زمانی را به یاد آر که پروردگارت به ملائکه فرمود: من می خواهم بشری بیافرینم از خاک. ص،71 . و هو الذی خلق من الماء بشرا، و او کسی است که بشر را از آب آفرید. فرقان، 54 .
و یا در آیه ای دیگر دارد که و اذ قال ربک للملائکة انی خالق بشرا من صلصال من حما مسنون. و یاد کن آنگاه را که پروردگارت به فرشتگان فرمود: من بر آنم بشری از گلی خشک برآمده از لایی بویناک بیافرینم. حجر 28. و در برخی آیات دارد که از خون بسته تکون یافته است.
ازدواج و آمیزش یک عمل بشری است به همین دلیل هنگامی که حضرت مریم به داشتن فرزند بشارت یافت، فرمود: من چگونه می توانیم صاحب پسری باشم، در حالی که هرگز بشری با من آمیزش نداشته است. قالت انى یکون لی غلام و لم یمسسنی بشر. مریم،20.
دلیل عدم پذیرش کفار نسبت به انبیای الهی نیز نگاه سطحی آنان به چهره ظاهری ایشان بوده است. سران آنها به سایر مردم می گفتند: چگونه کسی را به پیامبری می پذیرید که مانند شما بشر است. گویا آنان می دانستند که چهره بشری انسان نازل است و صلاحیت دریافت وحی و ارتباط با عوالم دیگر را ندارد، پیامبر باید کسی باشد که از بشر معمولی فراتر باشد، بدین خاطر انبیای الهی استدلال می کردند اگر چه ما ظاهرا مانند شما بشر هستیم، ولی با شما از این نظر که بر ما وحی می شود و هویت انسانی و الهی داریم متفاوتیم. قل انما انا بشر مثلکم یوحى الی. کهف،110.
البته نقش مثبت و منفی طبیعت مادی انسان در مسیر خودسازی را نیز نباید فراموش کنیم. بدن ابزار و مرکب راهواری است که باید سالک الی الله بر آن بنشیند و با کمک آن به ریاضت نفس بپردازد و روح خود را به تعالی برساند، کسی که بدن سالم و قوی ندارد، توان حرکت به سوی خدا را نیز نخواهد داشت، اگر چه اصل حرکت روحانی و معنوی است.
نقش منفی بدن و طبیعت مادی، ایجاد گرایش های دنیوی، تحریک امیال غریزی، ایجاد تمایل نسبت به لذت های مادی و به چالش کشیدن انسان در عرصه انتخاب و گزینش است که البته وجود این چالش و درگیری در انسان، از آن جهت که زمینه اختیار و انتخاب آزادانه را فراهم می کند، نیز می تواند مفید و مثبت ارزیابی شود.
هویت انسانی و حیات معقول:
انسان در طبیعت پدید می آید، ولی نباید در طبیعت برای همیشه ماندگار شود، زیرا در این صورت هلاک خواهد شد، چون طبیعت هلاک شدنی است. کل شیء هالک الا وجه. قصص، 88.
آدمی در مسیر حر کت تکاملی خود حتی باید از عالم عقل نیز گذر کند و سپس به عالم عشق درآید و محبت را تجربه نماید تا به محبوب حقیقی عالم وصول یابد.
در سن تکلیف، آدمی ماموریت می یابد تا دامن از طبیعت بیرون کشد و به عالم عقل و حیات معقول که اصل انسانیت و اختیار او در آن شکل می گیرد، مهاجرت نماید. چرا؟ چون اگر انسان در طبیعت بماند و اهل دنیا شود و نتواند به زندگی عقلانی خود که همان حیات طیبه انسانی و ایمانی است، سامان دهد، از هیچگونه خطری در امان نیست و در نهایت نیز اهل دوزخ خواهد بود.
حیات معقول، یعنی زندگی مستند به حجت. در این نوع زندگی انسان دو گونه حجت دارد، حجت درونی که همان عقل و به تعبیری پیامبر درونی است و حجت بیرونی که دین و پیامبران الهی هستند. در حیات معقول انسان برای تمامی افکار، عقاید، اخلاق و رفتار خود دلیل و برهان معقول و مشروع دارد و برای هر انتخابی که انجام می دهد، استدلال می کند و اینطور نیست که صرفا در پاسخ به امیال نفسانی، زندگی و انتخاب کند.
زندگی معقول بر اساس اندیشه شکل می گیرد و نه احساس و ادراک غریزی. در این نوع زندگی عقل فرمان می دهد نه امیال و خواسته های نفسانی. انسان در ابتدا بر اساس ادراک غریزی و احساس نیازهای طبیعی که در درونش هست، زندگی و رشد می کند، ولی بعد از سن بلوغ و تکلیف وظیفه دارد که زندگی خود را بر اساس اندیشه و عقیده سامان دهد و حیات و رشد عقلانی داشته باشد.
البته ماندگار شدن در عالم عقل نیز نوعی عقب ماندگی محسوب می شود. ایمان و عمل صالح داشتن تازه ابتدای راه است. فیلسوف شدن و حیات معقول داشتن نیز آخر راه نیست. اهل معرفت پس از حیات معقول به وادی عشق و عرفان می رسند و از رابطه عاشقانه با خداوند و حالات خوش عارفانه لذتی سرشار می برند.
هویت الهی و حیات عرفانی:
حیات عرفانی و عالم عشق چیزی فراتر از عالم عقل و استدلال است. استدلال اهل دل و محبت، دوست داشتن است، اگر چه عشق عرفانی ریشه در عقلانیت و حیات معقول دارد و ثمره و نتیجه عقل است، ولی در وادی عشق عاشق به فرمان دل و محبت زندگی می کند، محبتی که هیچ شباهتی به هوس اهل دنیا و طبیعت ندارد.
به عبارت دیگر، درست است که در زندگی عاشق دل فرمان می دهد و عشق و احساس تصمیم می گیرد، ولی دل و عشقی که ریشه در عقلانیت دارد و احساسی که ثمره تفکر و برآیند شناخت عمیق خدای متعال است.
عارف قبل از عاشق شدن، از عالم عقل گذشته و سپس به عالم عشق رسیده است. رابطه عارف با محبوب عالم اگر چه براساس عشق و محبت استوار است، ولی این عشق خالی از عقلانیت نیست. عشق عرفانی نه تنها با عقل در تضاد نیست، بلکه کاملا همراه و هماهنگ با آن است.
عشق اهل دنیا به مظاهر هستی است و ریشه در شهوت، غریزه و امیال نفسانی دارد، ولی عشق عرفانی نسبت به ذات الهی است و ریشه در عرفان و شناخت عمیق و توحیدی حق تعالی دارد.
نکته اینکه، شروع این سیر و نفوذ به عالم عقل و عشق از طریق مطالعه، تحصیل دانش و تفکر آغاز و انجام می پذیرد و هرکز کسی بدون آگاهی قادر نیست حیات معقول و زندگی عارفانه داشته باشد.
لیست کل یادداشت های این وبلاگ
لینک دوستان
لوگوی دوستان
پیوندهای مفید
فهرست موضوعی یادداشت ها
موضوعات ساختاری وبلاگ
مشترک شوید